«ما در جزیره جنوبی با چند مشکل جدی روبرو بودیم کمبود تدارکات، فاصله طولانی عقبه تا خط مقدم، آماده نبودن زمین برای پناه گرفتن و کندن سنگر و نداشتن پشتیبانی آتش توپخانه خودی، به همین دلیل، اطلاعات اداره و استقرار نیروها در خط مقدم و امکان تخلیه شهدا و مجروحین به عقب بسیار دشوار بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۶۶۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۴
«دوستانم در یک غافلگیری، افسر نگهبان و دیگر بچههای سپاهی را دستگیر کردند و روی سر آنها گونی کشیدند و دست بسته در یکی از اتاقها حبس کردند. دستور دادم تا ۲۴ ساعت در باراجین به همین حال بمانند تا یادشان باشد دشمن و ضدانقلاب با کسی شوخی ندارند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۷۷۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۸
«اولین اقدام تشکیل یک جلسه با بچههای سپاهی بود. آنها دل پری داشتند و شاکی بودند که چرا اقدامی برای اعزامشان به جبهه کردستان صورت نمیگیرد و مدعی بودند مثل یک اسیر در سپاه قزوین زندانی شدهاند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۶۲۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۸
«وقتی از برادرم میپرسیدند برادرت که رفته جبهه، تو دیگر کجا میروی؟ جوابی میداد که همه را وادار به سکوت میکرد. میروم تا امام زمانم را ببینم و راهی خرمشهر شد تا در عملیات بیتالمقدس شرکت کند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۹۷۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۳۰
برگی از خاطرات؛
«فرماندهی تیپ ۱۷ علیابنابیطالب(ع) بعد از مرحله چهارم عملیات رمضان را دوست عزیزم شهید «مهدی زینالدین» بر عهده گرفت. درست به خاطر دارم که مدام تکرار میکرد اگرچه فرماندهی تیپ افتخار بزرگی است که نصیبم شده، ولی من به دنبال افتخاری بزرگتر یعنی شهادت در راه خدا هستم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۵۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۲
«یکی از بچههای سپاه هم که چند بار با خباتیها رویاروی شده بود، میگفت از حق نگذریم چریکهای جنگاوریاند و مثل یوزپلنگ از کوه بالا میروند و مثل عقاب از فواصل دور طعمهشان را با یک تیر شکار میکنند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۷۵۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۲
«اصرارهای جواد کارساز نبود تا اینکه یک روز به محل کار پدرم رفت و در آنجا همکاران آقاجان پادر میانی کرده و به پدرم گفتم حاجآقا چرا ناراحتی؟ میرود و برمیگردد! او را جلو نمیبرند. آن روز جواد سر از پا نمیشناخت مرتب بالا و پایین میپرید و با نشان دادن امضای پای رضایتنامه فریاد میزد «آخ جان رضایت داد! بالاخره رضایت داد! ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۲۰۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۷
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«ناگهان صدای انفجار و موشکباران شهر، گوش فلک را کر کرد. به فاصله چند ثانیه حال و هوای شهر دگرگون شد. گردوخاکی از کوچهها برخاسته بود که چشم چشم را نمیدید. گرومپ گرومپ موشکها در جای جای بانه بر زمین مینشستند و صدای ممتد تیراندازی و انفجار یک لحظه هم متوقف نمیشد ...» ادامه این خاطره از «منوچهر مهجور» یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۳۸۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۱۱
«وقتی پدرم از جوابهای ردگمکنی من متقاعد نشد شروع کرد به قانع کردنم. ارتش برای تو نان و آب نمیشود!... با دوری از خانه و خانواده میخواهی چه کار کنی؟... پسرم بچسب به کار خودت!...» ادامه این خاطره از «منوچهر مهجور» یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۶۴۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۱
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «همین که فهمید باید برای شناسایی منطقه عازم ماموریت شویم فرزند چند روزهاش، ابوذر را زیر بغل زد و گفت: برویم. پرسیدم: این طفل معصوم را کجا میآوری؟ میرویم جنگ نه مهمانی! ...» ادامه این خاطره از "منوچهر مهجور" یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۱۲۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۰۳
نوید شاهد – در قسمتی از کتاب " مرد روزهای بارانی " که روایت خواندنی زندگی "منوچهر (علیاصغر) مهجور" از فرماندهان دوران دفاع مقدس است، میخوانید: «در آغاز کار برای ایجاد امنیت تصمیم گرفتیم منطقه را بین نیروهای کمیته، مردم محلی و ارتشیهای انقلابی گروه ضربت تقسیم کنیم، اوایل انقلاب به دلیل کمبود امکانات و اسلحه، اغلب افراد کمیته به چوب و چماق مسلح بودند و با همان سلاح نگهبانی میدادند ...»
کد خبر: ۵۰۰۸۳۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۱۴
کتاب « مرد روزهای بارانی »، روایت زندگی "منوچهر (علیاصغر) مهجور" پدر و برادر شهیدان مهجور، از فرماندهان دوران دفاع مقدس است که به زبان شیرین و ساده خاطرات این رزمنده را به تصویر کشیده است.
کد خبر: ۴۷۵۲۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۰